اللهم عجل لولیک الفرج | |||
|
جمعه ها با ساعتم بیگانه ام با غریبی شما همخانه ام
جمعه ها ثانیه ها دق می کنند شکوه ها از صبح صادق می کنند با زبان حال خود شکوه کنند بر غریبی شما گریه کنند باز گویم من زبان حالشان شکوه و هم گریه بسیارشان باز هم آدینه آمد بی امام باز هم این قصه مانده نا تمام لحظه ها در جمعه ها غرق غمند با دقایق همنشین ماتمند شرمشان آید ز هر چرخیدنی منزجر از زنگ و هر پیمودنی عمر هر ساعت به روز جمعه ای شد برابر با دو صد آدینه ای ثانیه دور از شما آه و تب است صبح جمعه بی شما شام شب است ************************************************
آمِینَ یَا رَبَّ العَالَمِینَ
اللهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّكَ الفَرَجَ
موضوعات مرتبط: برچسبها: اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ
خدايا باش براى ولى خود
الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى ابآئِهِ، فى
حضرت حجت فرزند امام حسن عسكرى درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در
هذِهِ السَّاعَةِ، وَفى كُلِّ ساعَةٍ، وَلِيّاً وَحافِظاً، وَقآئِداً وَناصِراً، وَدَليلاً
اين ساعت و در هر ساعت يار و مددكار و نگهبان و رهبر و ياور و راهنما
وَعَيْناً، حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً، وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
و ديده بان تا او را از روى ميل و رغبت مردم در روى زمين سكونت دهى و بهره مندش سازى زمانى دراز
موضوعات مرتبط: برچسبها:
قسمتم باشد الهی در رکابش جان دهم
مهدیا(عج)تقدیرکن جان برسرپیمان دهم تویی بهانهی صبح و ترانهی خورشید تویی برای گذر از شب سیاه امید و با تو سیصد و سیزده سوار مشعل دار و با تو سیصد و سیزده سوار مشعل دار بریدند آن درخت سایبان را که زهرا(س) را بسوزد نور خرشید نبودند آگه از این نکته هرگز که زهرا(س) خود به عالم نور بخشید پس از زهرا(س) پناه مرتضی(ع) رفت به عرش از داغ آه مرتضی(ع) رفت شکست از غصه آن خیبر شکن مرد به پهلو تا نگاه مرتضی(ع) رفت ناله ندارد اثر ای حنجره پنجهی صبرت بگشاید گره گرچه شب تیره بلندی کند باز کند دست سحر پنجره
موضوعات مرتبط: برچسبها:
كى رفتهاى زدل، كه تمنا كنم تو را؟! كى بودهاى نهفته، كه پيدا كنم تو را؟!
غيبت نكردهاى، كه شوم طالب حضور پنهان نگشتهاى، كه هويدا كنم تو را
با صدهزار جلوه برون آمدى، كه من با صدهزار ديده تماشا كنم تو را
بالاى خود در آينه چشم من ببين تا با خبر زعالم بالا كنم تو را
مستانه كاش! در حرم و دير بگذرى تا قبلهگاه مؤمن و ترسا كنم تو را
خواهم شبى، نقاب زرويت برافكنم خورشيد كعبه، ماه كليسا كنم تو را
گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من چندين هزار سلسله در پا كنم تو را!
طوبى و سدره، گر به قيامت به من دهند يكجا فداى قامت رعنا كنم تو را
زيبا شود به كارگر عشق، كار من هرگه نظر به صورت زيبا كنم تو را
موضوعات مرتبط: برچسبها: اگر روزی تقسیم شده است، حرص چرا؟ اگر دنیا فریبنده است، اعتماد به آن چرا؟ اگر بهشت حق است، تظاهر به ایمان چرا؟ اگر قبر حق است، ساختمان مجلل چرا؟ اگر جهنم حق است، اینهمه ناحق کردن چرا؟ اگر حساب حق است، جمع مال حرام چرا؟ اگر قیامتی هم هست، خیانت به مال مردم چرا؟ اگر شیطان دشمن انسان است، پیروی از شیطان چرا؟ اگر پاداش از خداست، پس سستی چرا؟
پالتماس دعا اللهم عجل لولیک الفرج موضوعات مرتبط: برچسبها:
اي خدا آگهي از بي سر و ساماني ما
از غم روز و شب و دردو پريشاني ما
اي خدا رحم نما بر غم و بدبختي ما صبح كن اين شب طولاني و ظلماني ما
صاحب كن فيكون امر نما از كرمت تا دمد صبح و رود اين شب طولاني ما
گشته ايم همچو گله طعمه ي گرگان پليد لطف كن باز فرست صاحب رياني ما
غرقه در دامن طوفان حوادث شده ايم نوح ما را بفرست در شب طوفاني ما
همه جا آتش نمرود بپا گشته خدا كو خليلت كه كند ختم پريشاني ما
اي خدا باز فرست موسي عمراني ما
همچو موريم لگد مال سپاه دشمن كو آن ياور پر مهر سليماني ما
از يهود آتش فتنه است بپا در عالم بار ديگر بفرست عيسي روحاني ما
جاهليت به جهان بار دگر برگشته منتي كن بنما رهبر قرآني ما
ما همه معترفيم برستم وغفلت خويش بپذير از كرمت عُذر و پشيماني ما
ديگر از ديدن عصيان و ستم خسته شديم بهر ياري بفرست «مهدي» نوراني ما
ديگر اظهار نما ياور پنهاني ما
....اللهم عجل لولیک الفرج....
برای ظهور امام زمان (عج) ۳ صلوات بفرستید
موضوعات مرتبط: برچسبها: الهی
تو ما را ضعیف خواندی، از ضعیف چه آید جز خطا!
و ما را جاهل خواندی و از جاهل چه آید جز جفا!
و تو خداوندی کریم و لطیف، از کریم و لطیف چه سزد؟
جز از کرم و وفا و بخشیدن عطا!
الهی
ای داننده هر چیز و سازنده هر کار و دارنده هر کس.
نه کس را با تو انبازی و نه کس را از تو بی نیازی.
کار به حکمت می اندازی و به لطف می سازی.
نه بیداد است و نه بازی!
الهی
نه به چرایی کار تو، بنده را علم، و نه بر تو کس را حکم.
سزاها تو ساختی و نوا ها تو ساختی.
نه از کسی به تو، نه از تو به کس،
همه از تو به تو، همه تویی بس.
موضوعات مرتبط: برچسبها:
موضوعات مرتبط: برچسبها: آخر یه روز دق میکنم فقط به خاطر تو موضوعات مرتبط: برچسبها: گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله موضوعات مرتبط: برچسبها: یا صاحب الزمان ! داستان یوسف را گفتن وشنیدن به بهانه ی توست . شرمنده ایم . می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست . می دانیم كوتاهیها ، نادانیها و سستیهای ما ، ستمهایی است كه در حق تو كرده ایم . یعقوب به پسران گفت : به جستجوی یوسف برخیزید ، و ما با روسیاهی و شرمندگی ، آمده ایم تا از تو نشانی بگیریم . به ما گفته اند اگر به جستجوی تو برخیزیم ، نشانی از تو می یابیم . اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم . اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را در نوردیم ، در می نوردیم . اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به كوه و صحرا گذاریم ، می گذاریم . ای یوسف زهرا ! خاندان یعقوب پریشان و گرفتار بودند ، ما و خاندانمان نیز گرفتاریم ، روی پریشان ما را بنگر . چهره زردمان را ببین . به ما ترحم كن كه بیچاره ایم و مضطر ای عزیزِ مصرِ وجود ! سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است . نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهكار از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر كن . یابن الحسن! برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند كالایی – هر چند اندك – آورده بودند ، سفارش نامه ای هم از یعقوب داشتند . اما ... ای آقا ! ای كریم ! ای سرور ! ما درماندگان ، دستمان خالی و رویمان سیاه است . آن كالای اندك را هم نداریم . اما... نه ، كالایی هر چند ناقابل و كم بها آورده ایم . دل شكسته داریم و مقدورمان هم سری است كه در پایت افكنیم . ناامیدیم و به امید آمده ایم . افسرده ایم و چشم به لطف و احسان تو دوخته ایم . سفارش نامه ای هم داریم . پهلوی شكسته مادر مظلومه ات زهرا را به شفاعت آورده ایم . یا صاحب الزمان ! به یقین ، تو از یوسف مهربانتری . تو از یوسف بخشنده تری . به فریادمان برس ، درمانده ایم . ای یوسف گم گشته ! و ای گم گشته ی یعقوب ! یعقوب وار ، چه شبها و روزها كه در فراق تو آرام و قرار نداریم . در دوران پر درد هجران ، اشك می ریزیم و می گوییم : تا به كی حیران و سرگردان تو باشیم . تا به كی رخ نادیده ترا وصف كنیم . با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا كنیم . سخت است بر ما ، كه از دوری تو ، روز و شب اشك بریزیم . سخت است بر ما ، كه مردم نادان تر واگذارند . سخت است بر ما ، كه دوستان ، یاد ترا كوچك شمارند . یا بقّیةالله ! خسته ایم و افسرده ، نالانیم و پژمرده ، گریه امانمان را بریده است . غم دوری ، دیوانه مان كرده است . اما نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است كه می گوییم : كجاست آن كه از غم هجران تو ناشكیبایی كند . تا من نیز در بی قراری ، یاریش دهم كجاست آن چشم گریانی كه از دوری تو اشك بریزد ؟ تا من او را در گریه یاری دهم مولای من ! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند . و می دانیم پیراهن یوسف ، یادگار ابراهیم ، نزد توست . و ای كاش نسیمی از كوی تو ، بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند . و ای كاش پیكی ، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد تا نور دیدگانمان گردد . ای كاش پیش از مردن ، یك بار ترا به یك نگاه ببینیم . درازی دوران غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است كی می شود شب و روز ترا ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد ؟ شكست و سرافكندگی ، خوار و بی مقدارمان كرده است . كی می شود ترا ببینیم كه پرچم پیروزی را برافراشته ای ؟ و ببینیم طعم تلخ شكست و سرافكندگی را به دشمن چشانده ای . كی می شود كه ببینیم یاغیان و منكران حق را نابود كرده ای ؟ و ببینیم پشت سركشان را شكسته ای . كی می شود كه ببینیم ریشه ستمگران را بركنده ای ؟ و اگر آن روز فرا رسد ... و ما شاهد آن باشیم ، شكرگزار و سپاسگو نجوا می كنیم : موضوعات مرتبط: برچسبها: جان رامپرس با غم هجران چه می کند؟
جان رامپرس با غم هجران چه می کند؟ باتیغ تیزپیکرعریان راچه می کند! مستانه غمت می جنت نمی خورد سرگشته تو باسروسامان چه می کند؟! بودیم و خاک با نگهت کیمیا شدیم بنگربه ذره مهردرخشان چه می کند؟! ازابرلطف توست که سرسبزمانده ایم دراین کویرتَف زده باران چه می کند! ای صدبهارازتو شکوفا..بیا بیا...! بادخزان ببین به گلستان چه می کند! ای منتظربیا ونظرکن که داغ هجر بالاله های سوخته دامان چه می کند! درحسرت تو دربدری شد نصیب خضر ورنه به سیرکوه وبیابان چه می کند؟ دست نیاز سوی تو دارد وگرنه نوح بازورق شکسته به توفان چه می کند؟ ازلوح دل نشوید اگرگردمعصیت این حلقه های اشک به دامان چه می کند! مجنون خاک راه توباشد بیا ومپرس این مور زیرپای سلیمان چه می کند؟! موضوعات مرتبط: برچسبها: آقای من عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم ....... که چرا عشق به انسان نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟ چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟ عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم ....... دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ، خداوند گواه است، دلم چشم به راه است و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی... گل نرگس تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی.....
موضوعات مرتبط: برچسبها: مهدی جان...! ببخش اگر که قلب من لایق این مهر تو نیست ببخش اگر که کوچکم بزرگیم حد تو نیست ببخش که رویم سیه است از اینهمه بار گناه تقصیر از کار من است که هیچ بدی نزد تو نیست ببخش که روز و شب من شده گناه و اشتباه ببخش که چشم تار من لایق دیدار تو نیست ببخش که دیوانه ام و مست ز جام می تو ببخش که قلب سیه ام لایق این عشق تو نیست ببخش که مشکل منم و مشکل گشا فقط توئی ببخش که حتی تن من لایق شمشیر تو نیست نفس کشیدنم شده صدا زدن به نام تو ببخش که حتی نفسم لایق فریاد تو نیست بسوز این جان مرا که آتش جانم آرزوست ببخش که ای یار مرا که جان سزاوار تو نیست شکسته تر از این مخواه که دلشکسته ام بسی ببخش که قلب منتظر جز در تمنای تو نیست چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد و چه خوش تر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد پر و بال ما شکستند و در قفس گشودند چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد موضوعات مرتبط: برچسبها: سلام!اي آقاي من سلام!اي مولاي من سلام!اي اميد شبهاي تاريك انتظار!اي ستاره ي اميد شبهاي ما !شبهايي كه درونش هم رنگ شادي هست،هم غم!اما...!تمام شادي ها وغم ها با شنيدن نام مبارك شما به يك احساس مشترك تبديل مي شود .انتظار! مولاي من!از دست ما دلگيري كه نمي آيي!؟بايد هم دلگير باشي!آري!ما سركش شده ايم و بندهاي دين و شريعت را از هم گسسته ايم.به نام عاشقيم و به باطن قلبهامان سنگي تر از مرمر.آري!بايد هم دلگير باشي !دلگير از مايي كه امتت بوديم.اما خود را فراموش كرديم.و شيعه ي واقعي بودن را به افسانه ها سپرديم.قرآن را به ميل خود تفسير كرديم و هرجا را نخواستيم گفتيم كه هنوز اعتقادمان كامل نيست و عمل نكرديم.به دستور خدايمان عمل نكرديم. روسياه تر از شب بي مهتابيم!اما ميان تمام اين روسياهي ها!تمام گناهان هنوز وقتي اسم زيباي تو را مي شنويم آرزوي ديدنت را در دل مي يابيم. مولاي من بيا!اينجا همه ي گنجشكها براي تو مي خوانند.اينجا همه برگها براي تو مي ريزند!اينجا همه چيز حتي آب رودخانه ها براي تو جريان دارد.و در انتظار تو راه دريا مي پويد. مولاي من بيا!تن رنجور ما در انتظار مردن در راه تو است.مولاي من!اينجا دلها به عشق تو تند تر مي تپد.و باشنيدن نام تو چشمهايمان تر مي شود. مولاي من اينجا (مي دانم كه بيشتر از اينها مي داني!اما بگذار دل مشغولي هايم را برايت بگويم!)!مولاي من اينجا صحبت خون و گلوله است.اينجا حرف از ترسها و دلهره است.اينجا اشك براي خواستن اسباب بازي جاري نمي شود.اينجا اشك براي خواستن زندگي است.براي خواستن سايه ي پدر!براي دلهره ي شب.اينجا صحبت دستهاي كوچك و بمبهاي خوشه ايست.اينجا صحبت قتل عام دسته جمعيست.اينجا حرف سيلي عصيان نيست.اينجا سيلي خوردن رسم مسلمانيست.رسمي كه از زمان مادرتان ...!بگذريم نمي خواهم امشب دلتان را بيشتراز اين بسوزانم.اينجا شهر جنگ است.جنگ بين مسلماني و بي ديني.اينجا حرف از نژاد برتر است.اينجا شهر غريبانه مردن است.اينجا صحبت زجه ي مادران است و پيكر خونين شيرخوارگان.ادامه دهندگان راه علي اصغر! اينجا ادعاي آزادي بيان است.تا بتوان تيشه به ريشه ي مسلمانان زد.تا بتوان كاريكاتور پيامبر اسلام را كشيد.تا بتوان به قرآن توهين كرد.تا جرم نباشد دست درازي به ناموس دين.تا بتوان ننگ بي فرهنگي از دامني به دامن ديگر فرستاد.تا بتوان در انديشه هاي يك ملت دخيل شد.تا بتوان آزادي فكر را از ملتي دزديد. اينجا همه در انتظار تو هستند.تا بيايي و پرچم ظلم را به زمين بزني؛ريشه ي ظلم را بخشكاني و نهال صلح را به پا سازي! بگذار از شهر به ظاهر آرام خودمان هم بگويم. اينجا صحبت جنگ و خون نيست.گلوله سينه ي صبح را نمي شكافد.و مردم با دلهره ي بمبهاي خوشه اي سر به بالين نمي گذارند. اما اينجا حرف از فراموشي است.فراموشي نسلها .فراموشي آيينها.فراموشي دين.فراموشي شريعت.اينجا حرف از فراموشي عشق واقعيست.فراموشي خنده ي از ته دل.فراموشي اميد فردا.فراموشي رحمت خدا.فراموشي همسايه... اما با همه ي اين فراموشي ها.اينجا نيمه شعبان ،در شهر غلغله مي شود.بوي اسفند و عود سرتاسر كوچه ها را پر مي كند و سيني به دستها شربت مي دهند تا در جشن تولدت دهان شيرين كنيم.اينجا نيمه شعبانها همه بيدار مي شوند.تا بگويند هنوز شما را فراموش نكرده ايم.تا بگوييم منتظريم تا اين جشن را با خود شما شادي كنيم. مولاي من!چشم شقايق ها به راه شما مانده و خون شده.و دلهاشان از انديشه اهل زمين داغ دار است! مولاي من !ما گم شده ايم.و فقط تو مي تواني ما را بيابي!مولاي من!ما ميان دوران ها و عصرها،ميان ماشين ها،ميان كينه ها،ميان ظلم ها،ميان غمها،ميان شادي ها؛گم شده ايم.مولاي من و فقط شما مي تواني پيدايمان كنيد! مولاي من غروبهاي جمعه دلتنگ آمدنت هستند.و ما دلتنگ تريم و اگر زودتر نيايي دلهامان مانند انار رسيده مي تركد. مولاي من تو را به آبروي مادرت فاطمه (س) قسم مي دهيم زودتر بيا! زودتر بيا!
موضوعات مرتبط: برچسبها:
به لـــوح سینـه هجـران کشیـــده نوشـــتـم نامــــه ای با آه و زاری بــــــرای مـه وشـــی زیبانـــگاری بنـــام آنکه مهــــرت در دلم ریخت همو که عشـق تو با جانم آمیخت سـلام ای دلبـــــــرم ای نـازنینــم ســلام ای تاج سـر ای مه جبینم ســلام ای ســـرو قد ای گلعذارم خبـــر خواهی اگـــــر از حـال زارم مــلالی نیست جــز درد جـــدایی کجایــی ای گــل نـــازم کجایــی؟ نه پنهــانــی که پیـــدایت نمــایـم نـه پیدایــی تمــاشــایت نمــایــم همه سوزم همه سوزم همه سوز به عشقــت ای عزیزعالم افروز دو چشمم بی رخـت نــوری ندارد دل مـن طــاقـــــــت دوری نـــدارد بــــیـــا از دوریــــــت آن روزه دارم که بـــــــر الله اکبــــر گــوش دارم دلـم دکان عشــق و احتیاج است بیا ای مشتـری جانـم حراج است تو که هفت آسمان را قبله گاهی
جسورانـــه نمــودم نامــــه انشــاء تو آن می کن که بر آن میل داری که در هستی تو صاحب اختیاری کجـــــا با مــن نـــگارا کـــار داری تو شاهــی از گدایـی عــار داری ز دل غــم نامــه خود تا نوشتــم ببستــم روی آن خوانا نوشتــــم فرستنــده : زمیـــن ظلم و باطل ز شـهـــر آینــــه از کشـــــور دل خــیابـان جــنــون بــازار غــربــت کنــار سـوز نبــش دار غــــربــت پلاک بـی کسـی از کــوچـه درد غریب و خسته و تنــها و شبگرد ولی گیرنده : در صــحرای غیبت میــان خیــمه عشــق و محــبت رسد نامه به دست شـاه و مولا عزیــــز فاطمه مهـــدی زهـــــرا سحـر برد و دلــم غرق نـــوا بود که آن نامه رسان بــاد صبــا بود به دستش بوسه دادم گفتمش زار جـــواب نــامـــه ام را زود بــــازآر برای تعجیل در ظهورش صلوات
موضوعات مرتبط: برچسبها: كجاست آن كه - جهان - چشم به راه او دوخته تا كژى و ناراستى را راستگرداند؟ كجاست آن كه براى گسستن ريشه ستمگران آماده شده است؟ كجاست آن كه اميدها به سوى او رود تا بنياد ستم و بيداد بر كند؟ كجاست آن كه اندوخته شده تا فريضهها و سنتهاى دين را نو گرداند؟ كجاست آن كه گزيده شده تا دين و آيين را - به اصل خود - بازگرداند؟ كجاست آن كه آرزويش داريم كه قرآن و احكام آن را زنده كند؟ كجاست بُرنده شاخساران ستم و تفرقه؟ كجاست محو كننده نشانههاى كژروى و هواپرستى؟ كجاست عزيز دارنده دوستان و خواركننده دشمنان؟ كجاست آن آينه خدا كه دوستان به سويش روى آرند؟ كجاست آن رشته پيوند خورده ميان زمين و آسمان؟ كجاست آن فرمانرواى روز پيروزى و افرازنده درفش راهنمايى؟ كجاست گردآوردنده سزاوارى و خشنودى حق؟ كجاست خون خواه كشته كربلا؟ كجاست آن پيشوايى كه از جانب خدا يارى شده بر هر كه بر او دست ستم گشود و به او دروغ بست؟ كجاست آن سر گُل آفريدگان، آن نكوكار پرهيزگار؟ كجاست فرزند پيامبر مصطفى و فرزند على مرتضى و فرزند خديجه روشن رخسار و فرزند فاطمه كبرى؟ پدر و مادرم فدايت باد و خودم سپر و حامى تو باشم، اى فرزند سروران مقرّب، اى فرزند گزيدگان بزرگوار، اى فرزند رهنمايان راه يافته، اى فرزند نيكان پاكيزه، اى فرزند بزرگان زبده، اى فرزند پاكان پاكيزه، اى فرزند بزرگواران برگزيده، اى فرزند درياهاى بخشش. اى كاش مىدانستم در كدامين خاك و سرزمينى! آيا در كوه «رَضْوى» هستى يا در جاى ديگر؟ يا در «ذى طُوى»؟ گران است بر من اين كه مردم را ببينم و تو را ديدار نكنم و از تو آواز و نجوايى نشنوم؛ بر من ناگوار است كه بلا تو را گيرد و مرا نگيرد و ناله و گلايهام از من به تو نرسد. به جانم سوگند كه تو همان غايبى هستى كه از ما جدا نيستى؛ به جانم سوگند كه تو همان امامى هستى كه از نگاه ما - ظاهراً - دورى و در واقع دورنيستى. كى شود كه پرچم پيروزى برافرازى و ما تو را ببينيم و تو ما را؟ كى كه ما گرداگرد تو فراهم شويم و تو پيشواى مردم شوى و زمين را از عدل پركنى؟ كى شود كه ريشه بيدادگران را از بيخ و بن براندازى و ما از سر شادمانى و سپاس بگوييم: ستايش از آن خداوندى است كه پروردگار جهانيان است. خداوند! درود فرست بر او برترين و كامل ترين و تمام ترين و با دوام ترين و بيشترين و فراوان ترين درودها را كه بر احدى از برگزيدگان و ستودگان خلقت نفرستادهاى؛ و درود فرست بر او، درودى بى شمار و بى پايان و بىانتها. خداوندا! حق را به واسطه امام زمان«عج» بر پاى دار و باطل را به وسيله او برانداز و دوستان خود را به پيشوايى او به دولت رسان و دشمنان خود را به وسيله او خوار و زار ساز. خداوندا! ميان ما و او پيوندى برقرار كن كه سرانجام، ما را به مصاحبت با پدرانش رساند و ما را از كسانى قرار ده كه به دامن آنان چنگ زده و در سايه ولايت آنان آرميدهاند. اى مهربانترينِ مهربانان! الهی آمین
موضوعات مرتبط: برچسبها:
گل نرگس !بیا
شنيده ام گل نرگس صداي پا دارد
به وقت آمدنش كسي خبر دارد
نهيب ده زليخا كه گريه را بس كن
كسي خبر زطلوع ماه كنعان دارد
بيارباده ي عشاق سربدار و ناولها
زجشن عاشقان ظلم ستيزكسي خبردارد
براي رقص سماع در ميان كمر بر بند
براي وصل وداع كن زدنيا و اهملها
خوشا به حال يار كه آگه است زآمدنت
هم او خبر ز طلوع آفتاب مغرب دارد
شنيده ام كه گاه آمدنت جهان همه شوق است
براي ديدن رخ عدل و داد مغرور است
شنيده ام كه پنجره ها غرق گل خواهد شد
حياط خانه ي ما ستاره باران خواهد شد
درخت كهنه دل ما پراز شكوفه خواهد شد
جهان پير سرشت دوباره برنا خواهد شد
گل و گياه و حشم غرق نور خواهد شد
شنيده ام كه شهر من از دود پاك خواهد شد
هرآنچه كينه و نفرت است ز دل برون خواهد شد
فرشته ها و عيسي مريم دست بر وضو خواهد شد
حياط مرده ي قدس آب و جارو خواهد شد
صف نماز عاشقان مبارز دوباره بر پا خواهد شد
گل نرگس! بيا
بيا ببين كه حال ما چگونه احواليست
زمين و دين و زمان در نبودنت چگونه جنجاليست
بيا بيا گل نرگس به خواب من تو بيا
اگر براي عدل نيايي به جشن نيمه شعبان تو بيا
بيا بيا گل نرگس به جمكران تو بيا
اگر براي غزه نيايي به اشك كودكان يتيم تو بيا
بيا بيا گل نرگس به درس و مشق كتاب
اگر به جهل جهان نه، به حلم عالمان تو بيا
بيا بيا گل نرگس به شعر من تو بيا
اگر براي صلح جهان نه به شعر انتظار ما تو بيا
بيا بيا گل نرگس كه آمدن عشق است
چه در كلام، چه در ياد، چه در شعر، فقط تو بيا.
موضوعات مرتبط: برچسبها: 1.حضرت مهدی چه آیه ای را هنگام ظهورشان تلاوت ميفرمايند كدام آيه است؟
«آيه86» سوره هود اولين آيهاي است كه حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ هنگام ظهورشان بر زبان مباركش جاري ميسازد. 2. اولين سورهاي كه نازل شد كدام سوره است؟ اولين سوره «علق» ميباشد. به ادامه مطلب بروید..... موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب
يا صاحب الزمان
من کيستم فقير تو يا صاحب الزمان
دلداده حقير تو يا صاحب الزمان
در راه وصل روي تو از پا فتاده ام
دست مرا بگير تو يا صاحب الزمان
صيد به خون تپيده دام محبتم
افتاده ام به تير تو يا صاحب الزمان
حيف است پا به خاک گذاري از آنکه هست
عرش خدا سرير تو يا صاحب الزمان
تشبيه مي کنند جمال تو را به مه
اي ماه مستنير، تو يا صاحب الزمان
اندر کمند گيسوي پر پيچ و تاب عشق
من کيستم اسير تو يا صاحب الزمان
پشت زمان ز ياد فراقت بود کمان
ما هم شدیم پير تو يا صاحب الزمان
با اشک ديده هاشمي دلشکسته گفت
من کيستم فقير تو يا صاحب الزمان
موضوعات مرتبط: برچسبها:
جمعه یعنی....
جمعه یعنی یک بغــــل دلواپسی
جمـــعه یعنی گــــریههای بیکسی
جمعه یعنی روح سبـــز انتـــظار
جمعه یعنی لحــــظههای بیقــرار
بـیقـــــرار بیقـــــراریهای آب
جمــعه یعنی انتــــــــظار آفــــتاب
جمعه یعنی ندبهای در هجر دوست
جمعه خود ندبهگر دیــدار اوست!
جمعه یعنی یک کـــــویر بیقرار
از عطش سرخ و دلش در انتظار
انتــــظار قطـــــره باران عشــق
تا فروشوید غم هجــران عشــــق
جمعه یعنی بغــض بیرنگ غـزل
هـــق هــق بارانی چنــگ غـــزل
زخمهای از جنس غم بر تار دل
تا فرو شویَد غـــــم هجــــران دل
جمعه یعنی روح سبــز انتـــظار
جمعه یعنی لحــظههای بـیقـــرار
بـــیقرار بیقـــــــراریهای آب
جمعه یعنی انتـــــــظار آفــــــتاب
به امید ظهور
اللهم عجل لولیک الفرج
موضوعات مرتبط: برچسبها: اللهم عجل لولیک الفرج گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن گفتم به نام نامیت هر دم بنازم گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم گفتم که دیدار تو باشد آرزویم گفتا که در کوی عمل کن جستجویم گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن گفتم ز حق دارم تمنای سکینه گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه گفتم رخت را از من واله مگردان گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان گفتم به جان مادرت من را دعا کن گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن گفتا به آب دیده دل را شستشو کن گفتم دلم از بند غم آزاد گردان گفتا که دل با یاد حق آباد گردان گفتم که شام تا دلها را سحر کن گفتا دعا همواره با اشک بصر کن گفتم که از هجران رویت بی قرارم گفتا که روز وصل را در انتظارم موضوعات مرتبط: برچسبها: جمعه هم آمد ولی آن جمعه دلخواه نیست! چشم در راهیم اما قاصدی در راه نیست
جمعه هم آمد ولی آن جمعه دلخواه نیست ما کجا و نورباران شب دریا کجا! قطره در خواب و خیالِ جذر و مد ماه نیست ما کجا و بارگاه حضرت خوبان کجا! هر گدایی، لایق هم صحبتی با شاه نیست عشق، اینجا بین آدم ها غریب افتاده است پایمردی کن برادر! یوسفی در چاه نیست بارمان را آب برد و تازه فهمیدیم که در بساط خالی ما، آه حتی آه نیست ریشه در خاکیم و دم از آسمان ها می زنیم بت پرستانیم و مثل ما کسی گمراه نیست تک سوار قصه ها، یک روز می آید ولی جز خدا از پشت پرده، هیچ کس آگاه نیست اللهم عجل لولیک الفرج
موضوعات مرتبط: برچسبها:
یا امام زمان عج ادرکنی تو باز میگردی ...
آقا نگاهت جای آهو هاست، می دانم
دستان پاکت مثل من تنهاست، می دانم آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمی گیرد جای دل تو وسعت دریاست ، می دانم می آیی و با دستهایت پاک خواهی کرد اشکی که روی گونه مان پیداست ، می دانم برگشتنت در قلب های مرده مردم همرنگ طوفانی ترین دریاست ، می دانم جای سرانگشتان پر نورت در این ظلمت مانند رد باد بر شنهاست ، می دانم در باور کوتاه این مردم نمی گنجد وقتی بیایی اول دعواست ، می دانم ای کاش برگردی که بعد از این همه دوری یک بار حس بودنت زیباست ، می دانم آقا اگر تو برنمی گردی دلیل آن در چشمهای پر گناه ماست ، می دانم کی باز میگردی ، برایم بودن با تو زیباترین آرامش دنیاست ، می دانم تو باز می گردی اگر امروز نه ، فردا از آتشی که در دلم پیداست ، می دانم به امید ظهور اللهم عجل لولیک الفرج
موضوعات مرتبط: برچسبها:
چه انتظار عجیبی...!
چه انتظار عجیبی...!
تو بین منتظران هم . عزیز دلم چه غریبی ...
و عجیب تر
که چه آسان نبودنت شده عادت!
چه کودکانه سپردیم دل به بازی قسمت ....
چه بی خیال نشستیم
نه کوششی . نه وفایی ...
فقط نشستیم و گفتیم:
خدا کند
که بیایی!!!
موضوعات مرتبط: برچسبها:
انتظار
تو بيا تا ز پرتو رويت ، شب تاريك سحر گردد ، ورنه اي مِهرِ تابان ، بي تو هر لحظه تيره تر گردد .
من در اين غار خسته و دلتنگ ، انتظار تو را ستاره كنم ، در اين شب تار وحشت زا ، لحظه هاي تو را شماره كنم .
اگر بيايي ستاره هاي سحر ، در نگاه تو رنگ مي بازند . گر بيايي كبوتران اميد ، لانه ها را دوباره مي سازند .
دنيايي كه درآن زندگي مي كنيم دردآلود و دردزاست ، سراسر درد و اندوه است و آينده اي كه در برابر ديدگانمان ترسيم مي شود : تاريك ، ابهام آميز و يأس آور است .
**************
انسانها مي آيند و مي روند و التهاب سوزان اين : « فرداي بهتر » را با خود به گور مي برند ، لكن روزي ديگر ، انساني ديگر ، اين اميد بي پايان را از نو آغاز مي كند .
اميد به بهروزي و انتظارِ : « فردائي نكوتر » حديث نفس انسانها و خواست مشترك توده هاست .
اين انتظار و اميد به نوار خاصي از مكان و مقطع خاصي از زمان محدود نمي شود ، بلكه همه انسانها ، در همه اعصار و امصار ، در تب و تاب اين انتظار مي سوزند و مي گدازند ، تا روزي دست نيرومند الهي از آستين غيبت بيرون آيد و آرزوي ديرينه ي جامعه ي بشري را برآورده سازد و رؤياهاي طلائي افلاطون را تحقق بخشد و جامعه اي برتر از « مدينه فاضله » بر اساس عدالت و آزادي بنياد نهد .
اگر نقاشهاي چيره دست روزگار دور هم نشينند و تابلوئي به پهناي جهان هستي ترسيم نمايند ، هرگز نتوانند كه فرازهاي برجسته ي جهان پر فروغ عصر ظهور را منعكس سازند ، كه فروغ بي پايان آن جمال الهي هرگز در آيينه ي بشري منعكس نشود .
موضوعات مرتبط: برچسبها:
يا ابا صالح المهدي ادركني
و اما آخرين مطلب ...
وقتي تو نيستي هميشه آخرحرفم و حرف آخرم را با بغض مي خوانم ...
عمريست لبخندهاي لاغر خود را در دل ذخيره مي كنم براي روز مبادا ...
اما در صفحه هاي تقويم روزي به نام مبادا نيست ...
آن روز هر چه باشد روزي شبيه امروز ... روزي شبيه فردا ... روزي درست مثل همين روز ماست ...
اما كسي چه مي داند شايد فردا روز مبادا باشد ... هر روز بي تو روز مباداست ...
ديوارهاي كوتاه از پشت هفت ديوار ... ديوار من ... ديوار تو ...
آه ... كه چقدر فاصله ها زيادند ...
اي گل زيبا ...
به روي نديده ات قسم چشمان عاشقم در پي واژه اي مي گردند تا نامت را صدا كنند ...
اما چه كند واژه ها و چه بي معناست هر واژه اي در برابر معناي وجودت ...
از مهرباني « م » مي چينم ...
از هدايت « ه » را ...
از دادگري « د » را ...
و از يوسف گمگشته « ي » را ...
و گاهي كه دلم به اندازه ي تمام غروب ها مي گيرد ...
و من از تراكم سياه ابرها مي ترسم ...
و هيچ كس مهربانتر از تو نيست صدا مي زنم ...
كجاست آن يوسف گمگشته مهرباني كه چراغ هدايت به دست در زمين دادگري كند ؟
كجاست مهـدي ... ؟
مرا در ياب ...
در انتظارت هستم و خواهم بود ... بيا ... بيا ...
مهديا دل شكسته ام را به تو مي سپارم ... دلدارم تو باش
« به اميد روز ظهور »
موضوعات مرتبط: برچسبها:
سخنـى با معشـوق آسمـانى
اى مهربان !
بگذار تا در ميان ستارههاى شب و تنهايى شب با تو سخنى داشته باشم ؛ بگذار تا از درد جدائي ات كه با غيبتت همه تكيه گاه مظلومان از بين رفته بنالم . پيش از تو آب معنىِ دريا شدن نداشت ولى مي دانم كه با حضورت در ميان مردم ، هر قطره آب معنى يك دريا را ميدهد و حتى گياهانى كه با نبودنت اجازه زيبا شدن نداشتند با تو گلستان ميشوند ؛ اما افسوس كه بوى غيبتت به مشام تنهايي ام ميرسد!
اى آقاى من !
شنيده ام كه با نماز خواندن شماست كه خورشيد جان مي گيرد و با هر نفس شماست كه روشنتر مي شود. آخر از حريم كدامين بهارى كه عاشقانت با شنيدن نامت به قامت سبزت مي ايستند و قلبهايشان را به سوى شما روانه مي سازند . من مي دانم كه دل شما مانند دريا پاك است ، پس چرا اى سرور امّت ، ظهورت را تجلّى نمي كنى؟ طوفانهاى دريا براى شما حباب است ؛ پس آخر چرا ما را در اين سرزمين آفتاب ، چشم انتظار گذاشته ايد ؟ روييدن خورشيد از خاك ، معناى وجود تو را مي دهد و بهار را در نام شما مي جويم ،چه شبها و روزها كه نام تو را بر زبان جارى ساختم و با يادت هميشه دلم آهنگ انتظار را مي نوازد و با پاى برهنه در جاده هاى انتظار قدم برمي دارم .گلدسته هاى مسجد جمكران در خيال رسيدن نام زيبايت به گوششان در اوج آسمان دعا مي خوانند و گنبد جمكران در زير آسمان غم آلود دلهاى عاشقان چشم انتظار كبوتر تو مي باشد! عاشقانى كه به مسجد جمكران مي آيند ، سر بر ديوار جمكران مي گذارند و با چشمانى اشكبار تو را ياد مي كنند و با دل سوخته شان شما را صدا مى زنند .
اى منتهاى مهربانى !
هر روز جمعه عاشقان منتظر آمدنت هستند و ثانيه ها را به خاطر ديدنت مي شمارند ؛ چرا كه همه هفته به اميد جمعه مي مانيم و هنگامى كه جمعه فرا مي رسد زمين و زمان بوى تو را مي دهد ؛ امّا غروب جمعه دلم را مي شكند و هنگامى كه جمعه مي رود دلم مي گيرد چرا كه روزى كه وعده داده اى كه خواهم آمد بدون تو سپرى شد !
اى محبوب دلها !
تمام هستي ام را خاك قدمت مي كنم تا شايد نظرى به جاده دلم بيندازى ، چرا كه تو آفتاب يقينى ، كه اميد فرداها هستى ، تو بهار رؤيايى كه مانند طراوت گل سرخ مي مانى و نرم و سبز و لطيفى ، تو معنى كلمات آسمانى هستي كه دستهايش براى آمدنت به زمين دعا مي كند.
اى تجسّم مهربانى ! غيرت آفتاب و جلوه زيبايى ماه ، تو را توصيف مي كنند و نفس آب ، تو را معنى مي كند و نبض خورشيد ، تو را وصف مي كند . خوب مي دانم كه تو مي آيى ؛ آرى تو مي آيى همانطور كه وعده كرده اى و آنگاه است كه كلمه انتظار را از لغت نامه ها پاك خواهيم كرد .
پس اى تمـام زيبايـى !
بيا تا براى هميشه فرياد رس عاشقان موعود باشى
« الّلهم عجِّل لوليك الفـرج »
موضوعات مرتبط: برچسبها:
این هفته هم گذشت تو اما نیامدی
موضوعات مرتبط: برچسبها: یامهدی ادرکنی حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود ،
خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود ، ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه ، گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود . زآن روزی که سیلی خورد زهرا سیه شد روزگار اهل معنا شنیدم زعارفی که می فرمود حکم فرج را کند زهرای سیلی خورده امضا ما گوشه نشینان غم فاطمه ایم..........محتاج عطا کر م فاطمه ایم عمریست که ازداغ غمش سوخته ایم.........دلسوخته عمر کم فا طمه ایم
فاطمه رمز علی بود علی می داند
نام او حرز علی بود علی می داند فاطمه مادر شیعه است علی می داند
دست او بر سر شیعه است علی می داند فاطمه جان علی بود علی می داند
جان به قربان علی بود علی می داند فاطمه عطر وگلاب است علی می داند
شافع روز حساب است علی می داند فاطمه سوره ی عشق است علی می داند
رمز مستوره ی عشق است علی می داند فاطمه یعنی نیاز عالمین
فاطمه یعنی حسن یعنی حسین
فاطمه یعنی تمام سرنوشت
نیم لبخندش بود باغ بهشت
سینه بی عشق زهرا برزخ است
چشم بی اشک به زهرا دوزخ است
ای خوش آن دیده که دریا می کند
اشک خود را وقف زهرا می کند
مهدی جان جمعه ای دیگر آمد و رفت اما تو نیامدی....
تو را به مادرت زهرا (س) بیا....
الا که راز خدایی خدا کند که بیایی
به یاد ظهور ...
موضوعات مرتبط: برچسبها: |
| |
[ طراحی : بهترين مرجع قالب هاي فانتزي ] [ Weblog Themes By : Dokhmale-papa ] |